عکس (پنج شنبه 89/2/30 ساعت 11:29 صبح)





شعر (چهارشنبه 89/2/29 ساعت 12:7 عصر)
  • «آتشی از عشق در خود برفروز// سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز»
  • «آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش// عمری که صرف عشق نگردد بطالت است»
  • «آب عشق تو چو ما را دست داد // آب حیوان شد به پیش ما کساد // ز آب حیوان هست هر جان را نویی // لیک آب آب حیوانی تویی»
  • «آنچه راجع به آثار زندگی باخ برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشق‌ورزیدن، محترم‌داشتن و خفه‌شدن است.»
  • «در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»


  • «آن شنیدم که عاشقی جان‌باز// وعـظ گفتی به‌خطـه شیراز//ناگهـان روستائیـی نـادان//خالی از نور دیده و دل و جان//ناتراشیده هیـکل و ناراست// همچو غولی از آن میان برخاست//گفت ای مقتـدای اهل سخــن//غـم کارم بخـور که امشب مـن//خـرکی داشتم چگونه خری//خری آراسته به‌هر هنری//یک دم آوردم آن سبک رفتار//بـه‌تفرج میانه بازار//ناگهانش زمن بدزدیدند//زین جماعت بپرس اگر دیدند//پیر گفتا بدو که‌ای خرجو//بنشین یک زمان و هیچ مگـو//پس ندا کرد سوی مجلسیان//که اندرین طایفه ز پیر و جوان//هرکه با عشق در نیامیــزد//زین میانه به‌پای برخیزد//ابلهـی همچو خــر کریه‌لقا//زود برجست از خـری برپـا//پیر گفتش توئی که در یاری//دل نبستی به‌عشـق؟ گفت آری//بانگ برداشت گفت ای خـردار//هان خرت یافتـم بیار افسار»
  • «آن‌که نشنیده‌ست هرگز بوی عشق// گو به شیراز آی و خاک ما ببوی»
  • «آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»

 

                       دوستان عزیز نظر یادتون نره مرسی ...........





عشق لذتی ........ """"" (چهارشنبه 89/2/29 ساعت 12:3 عصر)
عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میعشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.



باز آن یار بی وفا (چهارشنبه 89/2/29 ساعت 12:0 عصر)
باز آن یار بی وفا
باز آن یار با جفا
رفته بی من ای خدا
باز که شده درد آشنا
من تنها یا دل شدم
او با کی شد همنوا
او که با من میدمید
او که از من می شنید
حال رفته بی من چرا
راز دل شد برملا
من بی او خوابم نبرد
او با کی شد هم قبا
باز من دیوانه شدم
مست با بیگانه شدم
او در دلم جا خوش بکرد
من رسوا ترین رسوا
خوش بودم وقتی که بود
مست بودم با دلبران

 




بازم در مورد عشق (چهارشنبه 89/2/29 ساعت 11:59 صبح)
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.



عشق یعنی: (پنج شنبه 89/2/16 ساعت 11:28 صبح)

عشق یعنی: مستی، دیوانگی

   عشق یعنی: با جهان بیگانگی،

        عشق یعنی: شب نخفتن تا سحر،

            عشق یعنی: سجده ها با چشم تر،

               عشق یعنی: سر به دار اویختن،

                  عشق یعنی: اشک حسرت ریختن،

                    عشق یعنی: در جهان رسوا شدن،

                        عشق یعنی: مست و بی پروا شدن،

                              عشق یعنی: سوختن یا ساختن،

                                  عشق یعنی: زندگی را باختن...

 





لحظه دیدار ..... (پنج شنبه 89/2/16 ساعت 11:22 صبح)

   تقویم را ورق می زنم،

      

 روزها را تند تند علامت می زنم،

 

          تا زودتر به روز دیدار تو نزدیک شوم...

 

  اما با تصور چشم های بی تفاوت تو

 

  چه آسان تمام روزهای عمرم را پاره می کنم

 

       تا حتی به دیدنت نرسم...

 

     اما نمی توانم کاری کنم باید ببینمت

 

     زیرا تو را بیشتر از:

 

      خودم...

 

     وجودم...

 

     و حتی لحظه های عمرم...

 

     دوست  دارم

 

     و ته قلبم با وجود تمام بی تفاوتی هایت

 

     لحظه شماری می کنم تا برای بار دیگر ببینمت...

 

     و اکنون لحظه ی دیدار است...

 

     دستهایم سرد شده اند...

 

     پاهایم سست شده اند...

   

       چشمانم پر از اشک است...

 

     صدایم می لرزد...

 

     در دستانم شاخه گلی است که تمام :

 

     وجودم...

 

     قلبم...

 

     روحم...

 

     احساسم...

 

     واشکهایم...

 

     در آن نهفته است،

 

     سرم را پایین انداختم و با ترس از اینکه

 

      حسم را نفهمی آنرا به تو دادم،

 

     وقت‍ی از پیشم رفتی دیدم گل را جا گذاشتی

 

     با خود گفتم دیگر دوستت ندارم

 

     دیگر نمی خواهم ببینمت

 

     با خود گفتم حتی اگر ببینمت

 

     جواب سلامت را هم نخواهم داد...

 

     ولی تمام اینها فقط حرف بود...

 

     واقعیت نداشتند،

 

     چون من تمام وجودم را به تو باخته بودم

 

     و تو با بی توجهی ذره ذره مرا خرد می کردی

 

     به زودی تو را به دادگاه خواهند کشید

 

     شاید به حبس ابد محکوم شوی

 

     شاید هم اعدامت کنند

 

     جزئیات جنایتت معلوم نیست

 

     اما...

 

     اثر انگشتت را روی قلبی شکسته یافته اند...

 

     کاش این همه معتاد تو نبودم

 

     آنوقت نشانت می دادم که در شکستن دل

 

     چه مهارتی دارم...

 

     تو خوب نقطه ضعف مرا نشانه گرفتی

 

     از آن روز بترس که

 

     پا روی قلبم بگذارم و ترکت کنم

 

     برای همیشه....

 





گل (پنج شنبه 89/2/16 ساعت 11:13 صبح)





جوجو (پنج شنبه 89/2/16 ساعت 11:11 صبح)





جالب (پنج شنبه 89/2/16 ساعت 11:10 صبح)





   1   2   3      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 12 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 24969 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  • آهنگ وبلاگ من
  •